بر فراز بیابان،در آغاز تابش صبحگاهی
پرندگان در حال گذرند،فردا کجا میتوانند باشند
در یک دشت ساکت به دنبال صدای بال پرندگان میرفتم
ترانه های باستانی از میان مه در هوا می پیچید
بیا و با ما به دور دست پرواز کن
بگذار باد تو را با خود ببرد
خیلی دور از این جا
بیا با ما و به اوج پرواز کن
بیا آسمانها را تعقیب کنیم
همچنان که می رقصیم
مه ابریشم گون و سرد پوستم را مینوازد
جلوتر و جلوتر،کجا به مقصد رویایی خود خواهم رسید
چشم هایم را می بندم و بال در می آورم
همین حالا هم باد را حس میکنم،بالهایم را میگشایم برای پرواز
بیا و با ما به دور دست پرواز کن
بگذار باد تو را با خود ببرد
خیلی دور از این جا
بیا با ما و به اوج پرواز کن
بیا آسمانها را تعقیب کنیم
همچنان که می رقصیم
بهشت در تو،چگونه بشناسمش؟،میتواند ببیند؟
در پرواز همچو ستارگان می رقصیم،چنان که در مسیرشان گذر میکنند
بیا و با ما به دور دست پرواز کن
بگذار باد تو را با خود ببرد
خیلی دور از این جا
بیا با ما و به اوج پرواز کن
بیا آسمانها را تعقیب کنیم
همچنان که می رقصیم