من مردی هستم که تنها راه می رود
و وقتی که در جاده ی تاریکی را می روم
به هنگام شب یا زمانی که در پارک قدم می زند
وقتی نور چراغ عوض می شود
بعضی وقت ها احساس عجیبی پیدا می کنم
و وقتی هوا تاریک است مضطرب می شوم
ترس از تاریکی ، ترس از تاریکی
من احساس ممتدی دارم که کسی همیشه
نزدیک من است
ترس از تاریکی ، ترس از تاریکی
همیشه بیم دارم که کسی
آنجا کنار من است
آیا هرگر انگشتانت را روی دیوار کشیده ای
و احساس کرده ای پوست گردنت بخزد
زمانی که به دنبال روشنایی هستی؟
گاهی زمانی که تو ترسیده ای
که به گوشه ی اتاق نگاه کنی
تو احساس کرده ای که چیزی تو را تماشا می کند
تا به حال به هنگام شب تنها بوده ای
و فکر کنی صدای پاهایی در پشت سرت شنیده ای
و برگردی ولی هیچ کس را آنجا نبینی؟
و هنگامی که سریعتر حرکت می کنی
نمی توانی دوباره به پشت سرت نگاه کنی
چون تو مطمعنی که کسی آنجاست
شب قبل فیلم های ترسناک ببینی
در مورد افسانه ها و جادوگران
چیز ناشناجته ای ذهن تو را آزار می دهد
شاید ذهن تو دارد تو را فریب می دهد
تو چیزی احساس می کنی و ناگهان چشمانت از حرکت می ایستند
خیره به سایه های رقصان پشت سرت
ترس از تاریکی ، ترس از تاریکی
من احساس ممتدی دارم که کسی همیشه
نزدیک من است
ترس از تاریکی ، ترس از تاریکی
همیشه بیم دارم که کسی
آنجا کنار من است
ترس از تاریکی ، ترس از تاریکی
من احساس ممتدی دارم که کسی همیشه
نزدیک من است
ترس از تاریکی ، ترس از تاریکی
همیشه بیم دارم که کسی
آنجا کنار من است
و زمانی که در جاده ی تاریکی را می روم
من مردی هستم که تنها راه می رود