برایم جایی باز کن
در اعماق حباب خیالت
و اگر باعث رنجشت شدم
و اگر بیش اندازه ناامید کننده بودم
به حدی محو ، خاموش و کوچک خواهم شد
تا مرا به فراموشی بسپاری
برایم جایی باز کن
در اعماق قلبت
تا تو را در آغوش بگیرم
و هرگاه که چشمانت خیس از اشک شد
به حدی دیوانه ، دلقک و لطیف خواهم شد
تا لبخند بر لبانت بنشیند
دلم نمی خواهد که هرگز رنجیده شوی
که احساس سرما کنی
و جز تو هیچ چیز دیگری برایم اهمیت ندارد
دوستت دارم
برایم جایی باز کن
در آینده ات
تا من کمتر در خاطراتم زندگی کنم
ومن هرگز
خاموش ، مغرور، دور از دست نخواهم بود
زیرا که تو خوبی
برایم جایی باز کن
در اولویت هایت
در ماجراجویی هایت
در اعتمادت
و من هرگز
بی مهر، پریشان و سنگدل نخواهم بود
زیرا که تو زیبایی
دلم نمی خواهد که دلتنگ شوی
دلم نمی خواهد که ترسی داشته باشی
دلم می خواهد که به فراموشی بسپاری
طمع بدبیاری را
دوستت دارم
جای کوچکی
اینجا ، اکنون
زیرا که زمان
با گام های غول آسا می گذرد
و من تغییر خواهم کرد خوش قیافه خواهم شد و تمام اینها...
تا از آن تو باشم