او،کسی که ترا زیر نظر دارد
از گوشه خلوتش
تو، که عصبی شدهای
در داخل مبلت راحتت
او ترا نوازش میدهد
از اعماق چشمانش
تو که خود را رها کرده ای
باعث خشنودی او
و من در گوشه خودم
چون چیزی نمیقویم
همه چیز را متوجه میشوم
و من در گوشه خودم
به خود میپیچم
با دیدن اینکه آخر نزدیک است
او کسی که ترا میپاید
با شدت و التهاب
تو، کسی که او را تائید میکند
با تبسم هایت
او کسی که ترا با صبرو حوصله تماشا میکند
و من این را میبینم
وتو تأسف میخوری
که من آنجا هستم
و من در گوشه خودم
چون چیزی نمیقویم
من به خوبی حرکات مار پیچت را میبینم
و من در گوشه خودم
و من با زیرکی پنهان میکنم
این پریشانی که مرا فرا گرفته
او ترا نگاه میکند
بطور مخفیانه
تو کسی که غیبت میکند
کاملا آزادانه
او با تو لاس میزند
در حالی که من در میان هستم
و تو خودت را برایش لوس میکنی
با خندههایت
و من در گوشه خودم
چون چیزی نمیقویم
من قلبی پر از درد دارم
و من، در گووش خودم
غصهام را قورت میدهم
چرا که عشق دست به دست میشود