هرگز گفتن دوستت دارم را یاد نگرفتم
و گاهی خودم را بسیار سرزنش میکنم
به خاطر رنجی که بدین سبب تحمل کردی
تا از کنار چنین چیزی بگذری
اما من آنقدر انباشته از خاطرات بودم
که نمیتوانستم آن را بر زبان بیاورم
داستان پریان قصهای است
که برای خوابیدن تعریف میکنند
و من خودم را سرزنش میکنم خاطر رنجهایی که برایت ایجاد کردم
خودم را سرزنش میکنم برای رنجهایی که به خاطر من تحمل کردی
نگاهت که میدرخشد را میشناسم
خودم را سرزنش میکنم که با تو بد بودم
اما این قویتر از من است
من نمیتوانم به تو برگردانم
همهی عشقی را که به من دادهای
هرچند که میخواهم از خودم دفاع کنم
اما خاطرات زندانی میکنند
و هیچ چیز از هم جدایشان نمیکند و برآنها دست نمییابد
حتا برای چند ثانیه
اما بدان که اگر دوستت دارم، نه چنین نیست
فقط برای اینکه در جهان داشته باشیام
و من خودم را سرزنش میکنم خاطر رنجهایی که برایت ایجاد کردم
خودم را سرزنش میکنم برای رنجهایی که به خاطر من تحمل کردی
خندهی غمیگنت را میشناسم
خودم را سرزنش میکنم که با تو بد بودم
اما این قویتر از من است
و من خودم را سرزنش میکنم
خودم را سرزنش میکنم خاطر رنجهایی که برایت ایجاد کردم
اما این قویتر از من است
هرگز گفتن دوستت دارم را یاد نگرفتم
حتی به کسانی که تو دوستشان نداشتی
چرا همیشه برمیگردیم
سراغ حسادتهایی که در اعماق درونمان داریم
نمیخواهم که اینچنین بگذرم
به راحتی از کنار کلمات
اما یک روز آنها را به تو خواهم گفت
قبل از آنکه عشق تمام شده باشد
و من خودم را سرزنش میکنم خاطر رنجهایی که برایت ایجاد کردم
خودم را سرزنش میکنم برای رنجهایی که به خاطر من تحمل کردی
نگاهت که میدرخشد را میشناسم
خودم را سرزنش میکنم که با تو بد بودم
اما این قویتر از من است
و من خودم را سرزنش میکنم
خودم را سرزنش میکنم خاطر رنجهایی که برایت ایجاد کردم
خودم را سرزنش میکنم برای رنجهایی که به خاطر من تحمل کردی
خندهی غمیگنت را میشناسم
خودم را سرزنش میکنم که با تو بد بودم
اما این قویتر از من است
اما این قویتر از من است
اما این قویتر از من است