صورت های بیگانه
انوار رقصان
گرما را احساس می کنم
تبی که مرا بی قرار می کند
شب به شب
و در جمعیت
در آن تنگنای شرجی و دم کرده
آن دختر خندید
نگاه محبت آمیزم را
جواب می گوید
اوووووووووه امشب سرحالم
اوووووووووه امشب در اوج آسمانم
و وقتی سحر او را گم می کنم
به اندازه شبی اشیتاق دارم
بدون تردیدی که افکارم
را تیره و تار کند
موسیقی گم می شود
و او مرا لمس می کند
با لبانش
بازی ای شیطانی با من می کند
پر از احساس
مرا برمی انگیزاند
در وجودم غلیانی به راه می اندازد
و به آرامی نجوا می کند
بیا برایمان اتفاقی نمی افتد
بیا و بگذار برویم
اوووووووووه امشب سرحالم
اوووووووووه امشب در اوج آسمانم
و وقتی سحر او را از گم می کنم
به اندازه شبی اشیتاق دارم
بدون تردیدی که افکارم
را تیره و تار کند
اوووووووووه امشب سرحالم
اوووووووووه امشب در اوج آسمانم
اوووووووووه امشب سرحالم
اوووووووووه امشب در اوج آسمانم
اوووووووووه امشب سرحالم
اوووووووووه امشب در اوج آسمانم