دروازەهایى زمان باز شدن
حالا ، زنجیرهایش شكسن
قوە كهن دوبارە رها شد
انگار از در داخل شدم
احساس جادو میكنم
كە منو دوور میكنە ، دور از اینجا
بیا نزدیك من
داخل اتاق خواب من شو
میخوام گرم صورتتو حس كنم
و روشنایت رو در تاریكى
منو از انجا ببر بالا
بالهات بە من بدە
براى اینكە از گوشە خلوت دوور شم
انگار از در داخل شدم
احساس جادو میكنم
ستارەهایى اون بالا روى پاهایم دراز كشیدن
بیا نزدیك من
داخل اتاق خواب من شو
میخوام گرم صورتتو حس كنم
روشنایت رو در تاریكى
منو از انجا ببر بالا
بالهات بە من بدە
براى اینكە از گوشە خلوت فرار كنم