هر زمان نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست
مصطفی فرمود دنیا ساعتیست
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهی زین زندگی پایندگیست
کیستی تو؟
کیستی تو؟
قطرهای از بادههای آسمان
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان
کیستی تو؟
آدمی مخفیست در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
کیستی تو؟
تیر پرّان بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جانِ جان
کیستی تو؟
ره نمایم همرهت باشم رفیق
من قلاووزم در این راه دقیق
کیستی تو؟ همدلی کنای رفیق!
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم، هم مرد پریخوانم
هر کس که پریخوتر در شیشه کنم زودتر
برخوانمُ افسونش حراقه بجنبانم
هم ناطق و خاموشم، هم لوح خموشانم
هم خونم و هم شیرم، هم طفلم و هم پیرم
کیستم من؟ کیستم من؟ چیستم من؟
تا نگردی پاکدل چون جبرئیل
گرچه گنجی در نگنجی در جهان
رخت بربند و برس در کاروان
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرَد باد را آن بادران؟
هیچ نندیشم بهجز دلخواه تو
شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو
چشم گریانم ز گریه کُند بود
یافت نور از نرگس جادوی تو
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
برد این کوکو مرا در کوی تو
جستوجویی در دلم انداختی
تا ز جستوجو روم در جوی تو
خاک راهایی و هویی کی بُدی؟
گر نبودی جذبهای و هوی تو
مخزن إنّا فتحنا برگشا
سرّ جان مصطفی را بازگو
مستجاب آمد دعای عاشقان
ای دعاگو آن دعا را بازگو
چون دهانم خورد از حلوای او
چشمروشن گشتم و بینای او
پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم