حقیقتا دیگر ترسی ندارم
حقیقتا دیگر احساس سرما نمی کنم
زیرا که هیچ رنجی
سخت تر از رنج تو نیست
فایده ای ندارد به خودم بگویم
که همه اینها می گذرد
فایده ای ندارد اگر بخواهم بگریزم
زیرا هیچ اتفاقی نمی افتد
و من حس می کنم
در جایی بسیار دورتر از آغوشت به زمین افتاده ام
و برای آنکه بتوانم از جایم بلند شوم
تنها تو را می خواهم
زیرا که مدت زمانی بس
طولانیست
که تو سکوت پیشه کرده ای
پس در هر کجایی که هستی اگر صدایم را می شنوی
به من جواب بده
من در حسرت یک دقیقه
یا حتی یک جر وبحث
به یاد خودمان هستم
من محتاج تمام حرفهای تو هستم
حتی حرفهای اشتباه تو
به یاد خودمان
به من به اندازه یک دقیقه
یا حتی یک جر و بحث
فرصت بده
به یاد خودمان
باید پیش از رفتنت
اعتراف می کردم
که تا چه اندازه برایم اهمیت داری
اما این را خیلی دیر می فهمیم
که می بایست همه چیز را ببخشی
بی لحظه ای تفکر
و هرگز حساب و کتاب نکنی
و هرگز گوش به زنگ خطر نباشی .
و از حال لذت ببری
زیرا هیچ کس نمی داند
که سرنوشت ما را به کجا خواهد رسانید.
من در حسرت یک دقیقه
یا حتی یک جر وبحث
به یاد خودمان هستم
من محتاج تمام حرفهای تو هستم
حتی حرفهای اشتباه تو
به یاد خودمان
به من به اندازه یک دقیقه
یا حتی یک جر و بحث
فرصت بده
به یاد خودمان
من پلک روی هم می گذارم
و دستان عرق کرده ام را
بر روی تکه های دیروز می کشم
که در این جعبه گم شده اند
و من از آسمان عاجزانه می خواهم
تا به من بال هایی بدهد
به یاد خودمان.
آری، عاجزانه از آسمان می خواهم
تا روزی تو به سوی من بازگردی
من در حسرت یک دقیقه
یا حتی یک جر وبحث
به یاد خودمان هستم
من محتاج تمام حرفهای تو هستم
حتی حرفهای اشتباه تو
به یاد خودمان
به من به اندازه یک دقیقه
یا حتی یک جر و بحث
فرصت بده
به یاد خودمان