امشب ميخوام كه بشينم
از آرزوهام بنويسم
امشب ميخواد قصه ي ما رو
تا صبح بنويسه دل بي صبر
باور كن گريه هامو
شادي كن كه نميبيني خنده هامو
گريه هامو بزار اول خنده هاتو بزار آخر
آرزوهامو تماشا كن كه بي تو در چه حالن
گريه هامو بزار اول خنده هاتو بذار آخر
آرزوهامو تماشا كن كه بي تو در چه حالن
خيلي وقته نگفتم و اشك نريختم تقصير كارم شايد
از خودم خوب عصبيم
نميدونم الان بايد ول كنم يا اصرار ميخوام مثل بچه ها چشامو ببندم و بخندم و كيف كنم تا بخوام
بشمارم تا هزار چونكه مطمئنم بعدش مياد
خيلي بچگونه است ولي من عمرا بگم نه نميخوام
من ميخوام!
و بدون نميذارم كه منو به كشتن بدن خستگيهام
حقيقت همينه
يعني من توي رويا ام و خوب وضعيت وخيمه
رويا برام بسه
سوالم با ترسه
كجا الان هستش؟
خداوندا بسه منكه تو زندگيم آخه چيزي جز عشق نداشتم
سخت نيست؟ كه اينجوري جزوش نباشم؟
لابد اين يه تنبيه.ميخرمش به جون بگو آخرش چيه؟
آرزوم بود كه عروس لحظه هات شم
من دليل لحظه لحظه خنده هات شم
آرزوم بود كم كم منو ببيني
به خدا يه ذره خوبيت بسه واسم
گريه هامو بذار اول خنده هاتو بذار آخر
آرزوهامو تماشا كن كه بي تو در چه حالن
گريه هامو بذار اول خنده هاتو بذار آخر
آرزوهامو تماشا كن كه بي تو در چه حالن