تقریبا هرروز از اینجا رد میشه
صورتش نور داره ، روشنایی پخش میکنه
این دیگه چه وضعیه؟ وجودم ذوب میشه
منو به گریه میندازه
بعضی وقتها به راه میفتم(سرراهش سبز میشم)
شاید موقع عبورکردن یه سلامی بکنه
در حقیقت شانس زیادی هم ندارم اما
دل همینه ، حرف گوش نمیکنه
نگاه کن چشمارو ببین ، اون چه اندامیه
آدم مقابلش زبونش بند میاد
مثل گلوله سوراخ میکنه و رد میشه
اثری هم به جا نمیذاره ، اگرم ردی به جا بذاره ارزششو داره
منو به دست بگیره و باهام زمینو پاک کنه*
جیکم درنمیاد حرفشو گوش میکنم
با گناه و ثوابش
وارد زندگیم بشه و قفل هم بشیم
هرچی از من میخوای بخواه
چیزی تو دلت نمونه
یه لبخند رو صورتت ، یه بوسه ی شیرین
قلبم گوش به فرمانته
اگه عقل از سرم بدزدی صدام درنمیاد
به دردسر نمیندازمت
این کار بهایی نداره؟ **
یعنی یه سرانجام خوش میبینم؟