او فروغی در عمق چشمانش دارد
که نابینایت میکند یا عاشقت میکند
او اداهای عطرانگیز و شیرینی دارد
که وحشی یا همچون سگت میکند
و در دورستهای قلبش
مطمئنم که او متعلق به جای دیگریست
او به روش خود طوری صحبت نمیکند
که از انتهای خاطرات سخن بگوید
اینطور راه رفتن
وقتی که به قصابی میرود
وقتی به بلندای من میرسد...
مطمئنم که او متعلق به جای دیگریست
و من برده این لبخند
و این صورت شدهام
و به او میگویم که مرا ببر
و آماده رویارویی با عواقبش هستم
به سوی جایی دیگر، کرانهای دیگر
ولی او میگذرد و جواب نمیدهد
کلمات برایش بیارزشند...
مطمئنم که او متعلق به جای دیگریست
و او دستان کشیده یراقبافان را دارد
که روح آثار ورمیر را کمرنگ میکند
و این سایه نمای ونیزی
هنگامی که به سمت کرکره ها خم میشود
من این طرح را با جان و دل میشناسم...
مطمئنم که او متعلق به جای دیگریست
و من برده این لبخند
و این صورت شدهام
و به او میگویم که مرا ببر
و آماده رویارویی با عواقبش هستم
به سوی جایی دیگر، کرانهای دیگر
ولی او میگذرد و جواب نمیدهد
کلمات برایش بیارزشند...
مطمئنم که او متعلق به جای دیگریست
و من برده این لبخند
و این صورت شدهام
و به او میگویم که مرا ببر
و آماده رویارویی با عواقبش هستم
به سوی جایی دیگر، کرانهای دیگر
مطمئنم که او متعلق به جای دیگریست