عشق همچون تارهای سازی است که بر آن موسیقی می نوازی
و(این ساز) جهانی را میگردد بدون ترک ماواء اول خویش
با اون چیزهایی عجیبی میبینی، اصول ترانه خوانی را می شنوی؛
از قلبی که عاشق شد، مجروح گردید و شفاء یافت و در هرهمه جا به ترانه خوانی نشست
قلبم من آن روز عاشق ترانه خوانی شد که پا در بند عشق تو نهاد
از اولین دیدار تو به شکل دوباره ای متولد گردیدم
و اگر روزی احساس تنهایی کردی من برایت آغوش و ماواء ای امن خواهم بود
در هوای عشقت زیبا ترین وبا احساس ترین ایام را زندگی میکنم
و آنگاه که گفتم دوستت دارم چیزی بالاتر از ادای چند کلمه بود
تو تمام زندگانیم هستی، زیبا ترین سالهایی که زندگی کردم
و کسی را جز تو از بین جهانیان نمیخواهم
قلبم من آن روز عاشق ترانه خوانی شد که پا در بند عشق تو نهاد
از اولین دیدار تو به شکل دوباره ای متولد گردیدم
و اگر روزی احساس تنهایی کردی من برایت آغوش و ماواء ای امن خواهم بود