دیگه نه صدایی از طرفت میاد و نه خبری
فقط من موندم و حسرت دیوانه وار داشتنت
با سلام یک بیگانه غرق حزن و اندوه میشم
با دستای خودم خودمو تو درد و غم انداختم
آخرشم ی اسباب بازی کاراسودا(عشق ناکام) گرفتم ازت
یعنی هنوز تغییر نکردم و همونجوری ی ذره بچه موندم
نه اونطور مانند بیگانه نایست بخند یکم
خندیدن بهت میاد
نه اونطور مانند خزان سرد نباش
خزان جدایی رو تحمل میکنه
نه اونطور مانند بیگانه نایست بخند یکم
خندیدن بهت میاد
نه اونطور مانند خزان سرد نباش
خزان جدایی رو تحمل میکنه