در این روز، همه چیز میدرخشد،
و خود را سرزنده جلوه میکند.
مرا در آغوش میگیرد، لبخندی به من میزند
و ادامه میدهد.
همه میگویند، صبر داشته باش،
دردهایت محو خواهند شد.
اما تا آنجا که چشم کار میکند،
مرا آرامشی برای دیدن نیست.
چون این جای خالی در قلبم
تنها شبیه توست.
و چیز دیگری
نمیتواند آن را پر کند،
نمیتواند آن را پر کند.
بیشکل بودم و سرگردان،
در خواب مانده،
بیرنگ بودم و خالی
تا این که همدیگر را ملاقات کردیم،
تنها با تو بود که قلب من
شکل نهاییاش را پیدا کرد
و اینک تو دیگر نیستی،
ولی تصویرت همواره با من است.