پس طلوع خورشید چی؟
پس بارون چی؟
پس همهی اون چیزایی،
که گفتین بدست میاریم چی؟
پس میدانی از کشتهها چی؟
زمانی داریم آیا؟
پس همهی اون چیزایی،
که گفتی مال من و تو باشه، چی؟
تا حالا درنگی کردی تا متوجه،
تمام خونهایی بشی که پیشتر ریختیم؟
تا حالا درنگی کردی تا متوجه،
این زمین گریان بشی، سواحل اشک ریزانش؟
چی به سر دنیا آوردیم؟
ببین چی کار کردیم
پس همهی اون صلحی،
که تعهد دادی به تنها پسرت چی؟
پس اون مزارع گل چی؟
زمانی داریم آیا؟
پس همهی اون رویاها،
که گفتی ما من و تو بوده چی؟
تا حالا درنگی کردی تا متوجه،
همه بچههای کشته شده تو جنگ بشی؟
تا حالا درنگی کردی تا متوجه،
این زمین گریان بشی، سواحل اشک ریزانش؟
قبلاها غرق رویا میشدم
قبلاها به اونطرف ستارهها خیره میشدم
حالا نمیدونم ما کجا کاریم
گرچه میدونم خیلی دور افتادیم
پس دیروز چی؟
(پس ما چی)
پس دریاها چی؟
آسمون داره میوفته
حتی نفسم درنمیاد
پس بیتفاوتی چی؟
بهت نیاز دارم
پس ارزش طبیعت چی؟
این زهدان سیارهمونه
پس حیوونها چی؟
پس اون چی؟
ما پادشاهیها رو به خاک سیاه نشوندیم
پس فیلها چی؟
اعتماد اونها رو از دست دادهایم؟
پس نهنگهای گریان چی؟
ما در حال تخریب دریاهاییم
پس مسیرهای جنگلی چی؟
باوجود همهی التماسهامون سوختن
پس سرزمین مقدس چی؟
(پس اون چی؟)
توسط اعتقادات تکه پاره شد
پس اون آدم معمولیه چی؟
نمیتونیم رهاش کنیم به حال خودش؟
پس کودکانی که میمیرن چی؟
صدای گریهشون رو نمیشنوی؟
کجای راه رو اشتباه رفتیم؟
یکی به من بگه چرا
پس پسر بچهها چی؟
پس روزها چی؟
پس اونهمه شادیشون چی؟
پس انسان چی؟
پس انسان گریان چی؟
پس ابراهیم چی؟
پس باز مرگ چی؟
اصلا عین خیالمون هست؟