صبح زود
درست ساعت 8
می بینم که خورشید آگوست تنها،طلوع میکند
بگو میدونی،بگوخواهی آمد
و منو مثل همیشه
اون بیرون توی علفزار میبری،چون من تمام طول شب منتظر این لحظه بودم
صبح زود
صبح زود،آره
دویدن تمام طول مسیر
به سمت جاده ها
عبور از راهرو
و آخرین نگاه به عقب
بگو یادت نمیره،خواهی آمد
مثل همیشه جان پناهم میشوی
آن بیرون در علفزار،من تمام شب منتظر آن بودم
صبح زود
صبح زود،آره
اون بیرون توی دشتها
همه پله ها را بالا رفتم
تا به سقف و به یک دید باز برسم
یک تفنگ شکاری هم کنار خودم دارم
بگو میدانی،بگو خواهی آمد
مثل سابق مرا می بری
بیرون به علفزارها ،میدانی که چه حسی دارد،آره
صبح زود
صبح زود،آره
توی دشت ها
صبح زود
درست ساعت 8