قلبت را به من ببخش
دستانت را و تمام چیزهای دیگر را
هر آنچه که هستی را به من ببخش
هر آنچه که هستی را
از ترسهایت برایم بگو
از غمهایت و از دیگر چیزها
به من بگو تو چه کسی هستی
که تو چه کسی هستی
در تصورم دنیایست
دنیایی خیالی
که نه کسی از آن خارج می شود
و نه کسی در آن می ماند
فریادی را تصور می کنم
فریادهای تو در دل شب
چیزهای بسیاری را در مورد تو تصور می کنم
به گمانم تو همانی هستی که من بارها به دنبالش رفته ام
آشیانی از حکایات و کلمات غم انگیز را تصور می کنم
تختخوابی را که همدست بیخوابیست
خودم را تصور می کنم که در ضعف های تو غرق می شوم
بی هیچ ایمان و قانونی
در این دام می لغزم
تصور می کنم مردی را، زنی را، پرستاری را
که در ترانه هایم تنها همزاد مرا می بیند
هیاهویی بزرگ در روح بی تجربه ام
از آنجایی که دیگر احتمالی نمی بینم دیر باز خواهم گشت
لطفا قلبت را به من ببخش
آنچه که هستی را به من ببخش
آنچه که هستی را
از ترسهایت برایم بگو
به من بگو تو چه کسی هستی
تو چه کسی هستی
دلم می خواهد دنیا را در زمان دیگری ببینم
همانی که دنیا از آن بی خبر است
دلم می خواهد سایه ی توی دیگر را ببینم
همانی که دنیا نمی شناسدش
دلم می خواهد دنیا را در زمان دیگری ببینم
همانی که دنیا از آن بی خبر است
دلم می خواهد در تو هر آنچه که نیستم را ببینم
برایم از آنچه که دوست داری بگو
و از همه مهمتر
لطفا قلبت را به من ببخش
هر آنچه که هستی را به من ببخش
هر آنچه که هستی را
از ترسهایت برایم بگو
به من بگو تو چه کسی هستی
تو چه کسی هستی
لطفا قلبت را به من ببخش
هر آنچه که هستی را به من ببخش
هر آنچه که هستی را
از ترسهایت برایم بگو
به من بگو تو چه کسی هستی
تو چه کسی هستی