چه زمانی دوباره تو را خواهم دید؟
بی هیچ خداحافظی رفتی، حتی یک کلمه هم حرف نزدی
بدون این که برای آخرین بار و برای خاتمه بخشیدن به همه چیز، مرا ببوسی
من هیچ نظری درباره ی شرایطمان نداشتم
می دانم که قلبی بی وفا و همراه با تلخی را برایت به ارمغان آوردم
همراه با چشم هایی سرگردان و سری سنگین
ولی آیا به یاد می آوری؟ آیا به یاد می آوری؟
که قبل ها، به چه دلیل عاشقم بودی؟
عزیزم، لطفا باری دیگر، مرا به خاطر بیاور
آخرین باری که به من فکر کردی، کِی بود؟
و یا این که مرا کاملا از حافظه ات پاک کرده ای؟
اغلب به مکانی برای پرسه زدن فکر می کنم
و هر چه بیشتر فکر می کنم، کمتر به نتیجه می رسم
می دانم که قلبی بی وفا و همراه با تلخی را برایت به ارمغان آوردم
همراه با چشم هایی سرگردان و سری سنگین
ولی آیا به یاد می آوری؟ آیا به یاد می آوری؟
که قبل ها، به چه دلیل عاشقم بودی؟
عزیزم، لطفا باری دیگر، مرا به خاطر بیاور
فضایی را برای تنفس، به تو اختصاص دادم
برای این که آزاد باشی، فاصله ام را با تو حفظ کردم
و آرزو می کنم که قطعه ی گمشده ات را پیدا کنی
تا تو را مجددا به من بازگرداند
چرا به یاد نمی آوری؟ چرا به یاد نمی آوری؟
که قبل ها، به چه دلیل عاشقم بودی؟
عزیزم، لطفا باری دیگر، مرا به خاطر بیاور
چه زمانی، مجددا تو را خواهم دید؟