یه برف ملایم داره میباره روی لندن
همه ی نشانه های زندگی از بین رفته
اخرین قطار وارد ایستگاه میشه
نه کسی پیاده میشه و نه کسی سوار
از من متنفر نباش
من مثل تو خاص نیستم
من خستم و خیلی تنهام
با من نجنگ
میدونم که هرگز اهمیت نمیدی
میتونم با تلفن بهت زنگ بزنم , هر از گاهی؟
یه چراغ توی پنجره روشنه
همه سایه هارو به پایین هدایت میکنه
به درون روح جدایی
و هیچکس باقی نمونده , بجز دود سیگار
از من متنفر نباش
من مثل تو خاص نیستم
من خستم و خیلی تنهام
با من نجنگ
میدونم که هرگز اهمیت نمیدی
میتونم بهت زنگ بزنم؟ من ترسیده ام