از ميان دو ابروان
يه گلوله سنگین شکاری دوم دوم شليك شد
يه شكارچي منو زد
هزاران شكارچي منو خوردن
آه گفتم و گريه كردم
زخممو بستم
یار گردنشو خم كرد
گفت : خدايا تو بخشنده اي
اين زخم خنجر نيست
يه گلوله ست که شليك شد(زخمش بدتر بود)
بيا بيا شتابان بيا
بيا بيا شتابان بيا
بيا به بغلم گلوله شليك کن
امروز خرابه حالم
متحیرم که از دیروز بهتر هستم آیا
دکتر من بیمارم، بیمارم
نمیدانم او حالم را مگر از من بهتر میفهمد
بيا بيا شتابان بيا
بيا بيا شتابان بيا
بيا پيشم، گلوله شليك کن
من یار محزون هستم
كاش حالمو ميفهميد
کاش مثل همه ی دلشكسته ها
كاش آهی برمیکشید و گوش میداد(با من همدرد میشد)