از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانی است خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار «آیا» وسواس هزار «اما»
یک عمر نمیدیدیم در خویش چهها داریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبُریم ابریم و نمیباریم
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم
دوران شکوهِ بار از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
تشویش هزار «آیا» وسواس هزار «اما»
یک عمر نمیدیدم در خویش چهها داریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبُریم ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانی است، خود را به که بسپاریم؟
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانی است، خود را به که بسپاریم؟