Dis, quand reviendras-tu ? [Persian translation]

بگوچند روز ،

بگو چند شب

بگو چند وقت

از روزی که رفتی می گذره

به من گفته بودی : "این بار، آخرین سفره

برای قلبای شکستمون

، این آخرین دلشکستگیه

بهار می بینی که برمی گردم پیشت

بهار فصل قشنگیه برای حرفهای عاشقانه زدن

با هم دیگه به دیدن باغ های پر شکوفه می ریم

و تو خیابانهای پاریس پرسه می زنیم.”

بگو ، کی برمیگردی

بگو، حداقل اینو می دونی

که این زمانی که

داره می گذره

مطمئنا دیگه بدست نمیاد

که تمام این زمانی

که داره از دست میره

دیگه برنمیگرده

بهار خیلی وقته که اومده و رفته

برگها ی مرده خش خش می کنند ، و هیزم توی آتیش می سوزه

برای دیدن پاریس به این خوشگلی تو این آخرای پاییز

یهو دلم میگیره ،

میرم تو رویا و

تنم می لرزه

تلو تلو می خورم

و می افتم زمین و مثل تکرار یک ترانه

میرم ، میام، مسیرم

و عوض می کنم، دور خودم می چرخم ، و خودم و روی زمین می کشم

تصویرت منو تسخیر کرده ، آهسته با عکست حرف می زنم

از عشق کلافه ام، و همینطور از تو

بگو ، کی برمیگردی

بگو، حداقل اینو می دونی

که این زمانی که

داره می گذره

مطمئنا دیگه بدست نمیاد

که تمام این زمان که

داره از دست میره

دیگه برنمیگرده

با اینکه هنوز دوست دارم ، با اینکه همیشه دوست خواهم داشت

با اینکه به غیر از تو کس دیگه ای رو دوست ندارم ، با اینکه دوست دارم عاشقانه

اما اگه نفهمی که باید برگردی

منم کاری می کنم از ما دو تا فقط یه خاطره بمونه

دوباره مسیرم رو در پیش می گیرم

و دنیا منو مسحور خودش می کنه

و خودم رو زیر خورشید دیگه ای گرم خواهم کرد

من از اون دسته زنهایی نیستم که از غصه دق کنن بمیرن

پاکدامنی زن دریانورد ها رو هم ندارم

بگو ، کی برمیگردی

بگو، حداقل اینو می دونی

که این زمانی که

داره می گذره

مطمئنا دیگه بدست نمیاد

که تمام این زمان که داره از دست میره

دیگه برنمیگرده