می دانم که آسان نیست نگاه کردن به چشمان هم و زبان گشودن
آسان نیست رد پایی در ساحل بودن , یا همچون کفی در دریا بودن
می خواهم این سردی چهره ات را تعبیر کنم
من نیازمند آغوش خیالاتم , احساس میکنم مستعد و توانمند هستم
و عاشقانه های زیبایی هر صبحگاه به من می گویی
سخن بگوی ای زندگی من ,بدون ترس , بشکن سکوتت را
که بسیار اشک بارم می کند
بگو چه خواهد شد , چه خواهد شد , چه
اگر عشق از بینمان برود , برود, برود
اگر اکنون با من نیستی , به من بگو حقیقت را
اکنون می دانم که لب های خاموشت فریاد می زنند نه
درمان نیست زخم هامان را و این درد را درمانی نیست
می خواهم دوباره احساس کنم که اندکی نفس می کشد این عشق
به دنبال شناخت قلبت که می تپد
بگو چه خواهد شد , چه خواهد شد , چه
اگر عشق از بینمان برود , برود, برود
اگر اکنون با من نیستی , به من بگو حقیقت را
بگو چه خواهد شد , چه خواهد شد , چه
اگر عشق از بینمان برود , برود, برود
اگر اکنون با من نیستی , به من بگو حقیقت را