تو و من ، به نظر می رسد کمی احماقانه است
من دیوانه وحشی هستم، شما کمی غریب هستی
به من بگو که چنین نیست
گاهی پس ازگذشت زمانی ، به عدم بلوغ و رشد می رسیم
نمی دانم عشق بود یا چیزی بدتر از آن
آنچه که ما را محکوم به سقوط می کرد
به من بگو که چنین نیست
ممکن است که خاطراتم شب ها تو را بستوه آورد
که یک دوش هم پوست تنت را آرام نمی کند
با این وجود آن را انکار میکنی که
من بهترین اشتباه تو بوده ام
به من بگو که چنین نیست
هر بار، که تلفن زنگ می زند
نمی توانم دوری کنم ازفکراینکه شاید
صدایت را بشنوم
هر چند می دانم ، این چیزیست با احساسات شدید
این که خوشحالم دوستش دارم و خوشحالم
هنوز در من احساس به وجود می آوری
به من بگو که چنین نیست
ممکن است که خاطراتت شب ها من را بستوه آورد
که یک دوش هم پوست تنم را آرام نمی کند
با این وجود آن را انکار میکنم که
تو بهترین اشتباه من بوده ای
با این وجود تو احساسی نداری که
گرمایش را احساس کنی
به من بگو که چنین نیست
به من بگو که چنین نیست
تو و من
شاید این غیر منطقی نیست
به من بگو که چنین نیست
ممکن است که خاطراتم شب ها تو را بستوه آورد
که یک دوش هم پوست تنت را آرام نمی کند
با این وجود آن را انکار میکنی که
من بهترین اشتباه تو بوده ام
با این وجود تو احساسی نداری که
دلیلش را به من بگویی
با این وجود تو احساسی نداری
گرمایش را احساس نمی کنی
به من بگو که چنین نیست
به من بگو که چنین نیست