قادر نیستم که به دنبال عطر تو در باد بروم؛
نه توان دروغ گفتن دارم و نه یارای پنهان کردن احساساتام هست؛
میخواهم بهرغم رنجی که در این سکوت میکشم، زندگی کنم؛
و دوباره، بهخاطر تو، در این جهنم غرق شوم.
اسیر لبهایت نبودم؛
و اکنون که فرسخها از من دوری،
به هوای تو، به اکسیژن تو نیاز دارم ... به اندام رقصان تو؛
میتوانی نامام را فراموش کنی ... میتوانی بوسههایم را فراموش کنی؛
اما در هوا باقی خواهند ماند
صدایم و یاد و خاطرهام.
در مسیر رنج عشق تو، در دریای تردید گم شدم؛
این درد دارد مرا میکشد ... در اشکهای بیصدایم غرق میشوم؛
هر شب، به جان و روحام زخم میزنی؛
اشکهایم را جاری میسازی ... و آرامشام را میگیری.
اسیر لبهایت نبودم؛
و اکنون که فرسخها از من دوری،
به هوای تو، به اکسیژن تو نیاز دارم ... به اندام رقصان تو ...
اسیر لبهایت نبودم؛
و اکنون که فرسخها از من دوری،
به هوای تو، به اکسیژن تو نیاز دارم ... به اندام رقصان تو؛
میتوانی نامام را فراموش کنی ... میتوانی بوسههایم را فراموش کنی؛
اما در هوا باقی خواهند ماند
صدایم و یاد و خاطرهام.