در یک گوشه تنها و دور از همه چیز
در مقابل فرداهای نامعلوم ترک شده ام
دوستی های دروغ بودند، و عشقها دام و تله بودند
چه عجیب فریب خوردم و حالا تنها هستم
در حالی که خوشبختی رو تو تصوراتم داشتم ، اونایی که رفتن، فراموش کرده اند.
عشقها دروغ بودند دروغ!
و حالا طلوع و غروب خورشید برام تفاوتی نداره
و من بدون عشق خودم رو به جریان زندگی سپردم
در تنهایی لنگر انداختم
در یک دریای حسرت
و حالا فکر و خیال من بدنبال اون روزهاست
امید و احساسات توی قلب من کجا هستن؟
ناگهان به فکر فرو میرم و همه چیز به یادم میاد
و این دلیل پایان نیافتن خاطراتم هست
عشقها دروغ و دور از قلب من بودن خیلی دور
بیهوده چشم به راه دوخته و منتظر شده ام
و توی زمینهای خشک و بی آب، تخم امید کاشته ام
آرزو ها تسکینم دادند که اونهایی که می دیدم فقط خیال بودند