دل زارم فغان کم کن
تو اشک از دیدگان کم کن
غم و ناله ز جان کم کن
وای چه نالهها که از دل به راهت نمودم من
بهرهای از آن به عمرم بهجز غم ندیدم من
مرا کشته نگاه تو
نشینم چشمبهراه تو
که بینم روی ماه تو
گشته سجدهگاه من، ماه من، کعبهی رویت
دل شده اسیر دام خم و تاب گیسویت
باز آ و بنشین یک دم که به لب آمد جان عزیزم از انتظارت
قهر و جدایی بس کن که بستهی دامم و مرغ دل شد شکارت
بهر تو میسوزد دل ولی تو نداری ز حال زارم خبری
آهِ جگرسوزم را به دل تو زیبا ز چه نبود خطری
بیا برِ من، بیا و ببین، که آمده بی تو چه به سر من
مهپیکر من، سیمینبر من، بیا و ببین تو چشم تر من
(جان) بت دیرین، (جان) شب پیشین، (جان) که به خوابم ماهی آمد
(جان) شده آگاه، (جان) دلم ای ماه، (جان) که تو پیشم خواهی آمد
(جان) گذری کن، (جان) نظری کن، (جان) چه خوشاندام و شیرینی
(جان) دل ما را، (جان) تو دلآرا، (جان) ز وفا ده تسکینی
(×۴)
دل زارم فغان کم کن
تو اشک از دیدگان کم کن
غم و ناله ز جان کم کن
وای چه نالهها که از دل به راهت نمودم من
بهرهای از آن به عمرم بهجز غم ندیدم من
مرا کشته نگاه تو
نشینم چشمبهراه تو
که بینم روی ماه تو
گشته سجدهگاه من، ماه من، کعبهی رویت
دل شده اسیر دام خم و تاب گیسویت