در تاريكي نشسته ام ، نميتوانم فراموش كنم
حتي حالا، زماني را كه هرگز به آن نخواهم رسيد تشخيص ميدهم
يك قصه ملال آور ديگر از (داروي) تقدير
نميتوانم باز به عقب برگردم
نميتوانم دوباره به گذشته بازگردم
اما تو از من خواستي كه عاشقت باشم ، و من شدم
احساساتم را براي نفع خودت به معامله گرفتي
[با احساساتم بازي كردي]
و و قتي كه رفتم ،بسيار دور شدم
آن منِ ديگر ، مرده است
صدايش را درون سَرَم شنيدم٠٠٠
ما هرگز زنده نبوده ايم
و هرگز دوباره به دنيا نخواهيم آمد
اما من هيچگاه نجات پيدا نخواهم كرد
با خاطرات مرده در ذهنم
با خاطرات مرده در قلبم
به من گفتي كه عاشقت شوم ، ومن شدم
روحم را به يك چيزي گره زده و من را مطيع خودت كردي
پس وقتي كه رفتم ، فقط ترس وحشت داشتم
آن يكي من ، مرده است
حال نميدانم به كجا تعلق دارم
ما هرگز زنده نبوده ايم
و هرگز دوباره به دنيا نخواهيم آمد
اما من هيچگاه نجات پيدا نخواهم كرد
با خاطرات مرده در قلبم
خاطرات مرده در قلبم
خاطرات مرده در قلبم
خاطرات مرده در قلبم
اسم تو يك روياي مرده است
انگشتان مرده در رگهايم
خاطرات مرده در قلبم
خاطرات مرده در قلبم
خاطرات مرده در قلبم