دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغله چنگ در این گنبد مینا فکنم
مایه ی خوشدلی آنجاست
مایه ی خوشدلی آنجاست
مایه ی خوشدلی آنجاست، دل آنجاست
که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
از دل تنگ گنهکار ، گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر،کاتش اندر، کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
کاتش اندر، کاتش اندر، کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
بگشا بند ای قبا ای مه خورشید کلاه
بگشا بند ای قبا ای مه خورشید کلاه
تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم
از دل تنگ گنهکار ، گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر، کاتش اندر، کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
کاتش اندر، کاتش اندر، کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
مایه ی خوشدلی آنجاست
مایه ی خوشدلی آنجاست دل آنجاست
که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
از دل تنگ گنهکار ، گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر،کاتش اندر، کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
کاتش اندر،کاتش اندر، کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم