در دامن صحرا بیخبر از دنیا
خوانده به گوشم میرفت نوای هستی را
آن که به نقش زمانه دل نبندد
نغمهی عشق و هوای دل پسندد
این نوای آسمانی با که گویم
گر ندانی راز عشق جاودانی
در دامن صحرا بیخبر از دنیا
خوانده به گوشم میرفت نوای هستی را
از بیگناهی تو غرق گناهم من
تشنهی دردم بهرت نوای هستی را
آن که به نقش زمانه دل نبندد
نغمهی عشق و هوای دل پسندد
این نوای آسمانی با که گویم
گر ندانی راز عشق جاودانی
در دامن صحرا بیخبر از دنیا
خوانده به گوشم میرفت نوای هستی را