وقتی چوب تیره جلوی من افتاد
همه مسیر ها بسته شده بود
وقتی کشیش های افتخار میگن راه دیگه ای نیست
غم های سنگ را جارو زدم
باور نمیکردم چون نمیتونستم ببینم
اگرچه در شب پیش من آمدی
وقتی طلوع برای همیشه گم شده به نظر میآمد
به من عشقات رو در نور ستاره ها نشان دادی
نگاهات را به اقیانوس بینداز
روحات را به دریا
وقتی شب تاریک بیپایان به نظر میرسد
لطفا من رو به خاطر بیار
سپس کوه در پیش من برخاست
بِدست چاه عمیق آرزو
از چشمهی بخشش
ورای آتش و یخ
نگاهات را به اقیانوس بینداز
روحات را به دریا
وقتی شب تاریک بیپایان به نظر میرسد
لطفا من رو به خاطر بیار
گرچه ما این مسیر فروتنانه را، تنها شریک میشویم
چه شکننده است دل...
آه، به این پاهای سفالی بال پرواز بده
تا لقای ستارهگان رو لمس کنم
در این قلب ضعیف زندگی بِدَم
این حجابِ فانی ترس را بَردار
بِبَر این امیدهای له شده ی، حک شده با اشک را
ما ورای این غم های زمینی بر خواهیم خواست
نگاهات را به اقیانوس بینداز
روحات را به دریا
وقتی شب تاریک بیپایان به نظر میرسد
لطفا من رو به خاطر بیار
لطفا من رو به خاطر بیار