پس از این
دیگر کسی ما را با هم
نخواهد دید
پس از این
قلب من در زیر
آوار این دنیایی
که به ما شبیه است
و زمان ویرانش کرده
زندگی خواهد کرد
پس از این
صدای من هرگز
نخواهد گفت
دوستت دارم
پس از این
منی که می خواستم
سایه ی تو باشم
سایه خویشتن می شوم
و دستانم جدا می شود
از دستانت
دیگر هرگز
به یک میوه
گاز نمی زنیم
بر یک تخت نمی خوابیم
و ژست های مانند هم
نمی گیریم
دیگر هرگز
با این ترس مشترک مواجه نمی شویم
که شاهد از دست دادن سعادتمان
و دیگر چیزها باشیم
پس از این
پس از این
مردم ما را بی دیگری خواهند دید
پس از این
عادتهایمان را
تغییر می دهیم
و این حرفهایی که
روزی باور داشتم که تنها از آن ماست
تو در آغوش دیگری به زبان خواهی آورد
پس از این
من در خانه ام را بسته نگه خواهم داشت
پس از این
محبوس در تنهای ام
معلق می شوم در
میان چیزهایی
که تا ابد از تو خواهند گفت
دیگر هرگز
به یک میوه
گاز نمی زنیم
بر یک تخت نمی خوابیم
و ژست های مانند هم
نمی گیریم
دیگر هرگز
با این ترس مشترک مواجه نمی شویم
که شاهد از دست دادن سعادتمان
و دیگر چیزها باشیم
پس از این
دیگر کسی ما را با هم
نخواهد دید
دیگر کسی ما را با هم
نخواهد دید
دیگر کسی ما را با هم
نخواهد دید