همه ی شبها
اشک
چون رودی از چشمانش روان بود.
گفته می شود که او چیزی نمیخورد
فقط مینوشد، تاسرحد مدهوشی برای رهایی از چنین دردجانگدازی.
سوگند میخورند که حتی آسمان شب
از تاثر شيون های دردناک
و گریه های حاد و سوزناک او
به خود میلرزد.
او درد میکشد برای(عشق) ش
و نومیدانه زمان پیش از مرگ او را انتظار میکشد.
آی آی آی آی آی میخواند
آی آی آی آی آی مینالد
آی آی آی آی آی میخواند
و از این حس مرگ آور
در حال مردن است.
صدای این کبوتر سوگوار، غمگین و تنها تا سحرگاه به گوش میرسد
کلبه خاموشش
با درهای کوچک همیشه باز که انگار همه ی ترس ها را از خود رانده
همچنان منتظر اوست
آنان سوگند میخورند که آواز این کبوتر سفید سوگوار
یقیناً همان (حضور) روحی عاشق است که هنوز بی انتها به انتظاری شیرین و امیدوار به بازگشت معشوق اش نشسته است.
بغ بغو
بخوان،
ای کبوتر عاشق
بغ بغو
بخوان، اما گریه نکن
که
اين سنگ هایی که اکنون بر آنها قدم مینهیم
ای کبوتر سپید!
هرگز عشق ما درک نخواهند کرد
بغ بغو، بغ بغو، بغ بغو
کبوتر!
بغ بغو، بغ بغو، بغ بغو
گريه نکن