[ !در هم شکستن! خرد شدن! از هم پاشیدن ]
پدرم بهم میگفت خودم رو توی دردسر نندازم
وقتی که مرد دلخواهم رو پیدا کردم، مطمئن بشم که واقعیه
یاد گرفته ام که هیچی واقعا همیشگی نیست
با زخمهایی میخوابم که هیچوقت جاشون خوب نمیشه
خوب نمیشه
چون هر بار که بنظر میاد دارم عاشق میشم
!یهو همه چی در هم میشکنه! خرد میشه! از هم میپاشه
دلی که میخوام رو بدست میارم ولی سرم به سنگ میخوره
!یهو همه چی در هم میشکنه! خرد میشه! از هم میپاشه
همیشه همین صداست، همین بازیه
و این درد همیشه همینطوریه
توی یه جاده خالی دارم راه میرم که به هیچ کجا نمیرسه
از کنار خونه ها و ساختمونهایی رد میشم که قبلا میشناختم
مادرم بهم میگفت غصه چیزی رو نخورم
ولی همیشه اینکارو کردم، وای خدایا، هنوزم همین کارو میکنم
هنوزم دارم نافرمانی میکنم
!شروعش میکنم! تمومش میکنم
چون هر بار که بنظر میاد دارم عاشق میشم
!یهو همه چی در هم میشکنه! خرد میشه! از هم میپاشه
دلی که میخوام رو بدست میارم ولی سرم به سنگ میخوره
!یهو همه چی در هم میشکنه! خرد میشه! از هم میپاشه
مثل اسمم واقعیه
همیشه همینطوری بوده
همیشه همین صداست، همین بازیه
و این درد همیشه همین طوریه
هنوزم گرماشو حس میکنم
آهسته از آسمون فرو میریزه
و طعم بوسه هاش رو
که با بارون در هم شکسته میشه
از پشت سر رومون آوار میشه
و جنگ بین شهوت و پاکی
!شروعش میکنم! تمومش میکنم
آه
و هر بار که بنظر میاد دارم عاشق میشم
!یهو همه چی در هم میشکنه! خرد میشه! از هم میپاشه
گلهای رز رو پیدا میکنم که دارن روی زمین پژمرده میشن
!یهو همه چی در هم میشکنه! خرد میشه! از هم میپاشه
همیشه همین صداست، همین بازیه
و این درد همیشه همینطوریه
مثل اسمم واقعیه
همیشه همینطوری بوده
آه آره
آه آره
آه آره
آه
همینطوری بوده
همینطوری بوده
همیشه همینطوری بوده
همیشه همینطوری بوده