مثل یک سکوتم
مثل یک نابینا
تو را در آغوش میگیرم اکنون
نمیخواهم بمیرم
و چگونه زندگی میکنم ... نمیدانم
بهتر است بمیرم
به خاطر اینکه غم های افزون است
از وقتی تو را دیدم
از وقتی دیدم فقط خودم تنهام
آیا عجیب نیست
که باید عاشق کسی باشم
که یک برده باشم
که ساکت باشم ؛ محصور و رانده شده
و بمانم تنها با دردها
تو را نخواهم بخشید
برو ؛ برو
دیگه عاشقت نیستم
برو ؛ ...
بايد بدوي
تنها در جستجوی آزادی هستم
دیگه نمیخواهم بیش از این باعث آزارم بشی
برو ؛ برو
دیگه عاشقت نیستم
برو ؛ ...
بايد بدوي
تنها در جستجوی آزادی هستم
دیگه نمیخواهم بیش از این باعث آزارم بشی
مثل سکوتم
مثل چشمی بسته
آیا عجیب نیست
که عاشق کسی باشم که
برده باشم
که در سکوت باشم و محصور
با دردها بمانم تنها
من تو را نخواهم بخشید هرگز
برو ؛ ...
دیگه عاشقت نیستم
برو ...
باید که بدوی
من تنها به دنبال آزادی ام
من نمیخواهم که بیش از این آزار ببینم
که بیش از این برنجم
که بیش از این برنجم
من آزادی میخواهم