اما پیش از رفتن ، چند خطی برایت می نویسم
به عنوان آخرین خاطره
دلم سخت گرفته است
نه ، دیگر نخواهم نوشت
هرگز بعد از تو
از زمانی که تو را از دست داده ام
گویا باورم را باخته ام
اما پیش از رفتن ، پیش از بستن در
آخرین خاطراتم را که زندگی با خود می برد
بسان یک نامه
بسان یک آه ، که از زیر در سر می خورد
بسان تعبیری از بدرود
ای کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و برایت می نویسم که چقدر دوستت دارم
ناگهان می گریم که چقدر دوستت دارم
و تو را به همان اندازه که دوست می دارم بوسه باران می کنم
اما پیش از رفتن و شروع دوباره ی زندگی
به عنوان آخرین خاطره ، جشن به پایان رسیده است
نه من دیگر باز نخواهم گشت
هرگز به راه خودم باز نخواهم گشت
بسان کودکی گمگشته ای ، تهی از زندگی ، به دوردستها می روم
اما پیش از رفتن ، پیش از بستن چمدانهایم
به عنوان آخرین خاطره از آخرین تصویر از سیمای تو
بسان نامه ای
بسان آهی ، برای عزیمتی بزرگ
من نمی توانم ورق را برگردانم
ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم
و برایت می نویسم که چقدر دوستت دارم
ناگهان می گریم که چقدر دوستت دارم
و تو را به همان اندازه که دوست دارم بوسه باران می کنم
ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم
و برایت می نویسم که چقدر دوستت دارم
ناگهان می گریم که چقدر دوستت دارم
و تو را به همان اندازه که دوست دارم بوسه باران می کنم