هــی!
اینجایی؟!
اگه صدامو میشنوی سرِتو تکون بده!
اصلا حواست هست؟
یالّا بجنب!
شنیدم حالت خوش نیست
میتونم دردت رو ساکت کنم
تا دوباره سرپا شی
راحت باش!
اول چندتا چیزو بهم بگو
همون چیزای اوّلیه
نشونم میدی کجات درد میکنه؟
درد ندارم... فقط تو داری دور میشی
مثل یه کشتی،
که دودش از اون دورها پیداست
انگار از لابلای موج ها میای سمتم
لبهات تکون میخورن
ولی نمیشنوم چی میگی
توُ بچگی یه بار تب کردم
دستهام عینهو بادکنک شده بود
الان دوباره همونجوری شدم
نمیتونم توضیح بدم،
تو هم نمیفهمی،
خلاصه که این حال من نیست
من اینجا
بی حس و کرخ، ولو شدم
خیله خب!
یه آمپول کوچولو...
- آآآآآآآی!
تموم شد!
شاید یه کم حالت بهم بخوره
میتونی وایستی؟
مطمئنم داره اثر میکنه!
روُ صحنه سرپا نگهت میداره
بلند شو دیگه وقتشه...
درد ندارم... فقط تو داری دور میشی
مثل یه کشتی،
که دودش از اون دورها پیداست
انگار از لابلای موج ها میای سمتم
لبهات تکون میخورن
ولی نمیشنوم چی میگی
بچه که بودم،
یه بار یهویی چیزی رو دیدم
برگشتم که باز ببینمش
اما دیگه سر جاش نبود
الان هم نمیتونم پیداش کنم
اون بچه دیگه بزرگ شده
اون رویا فراموش شده...
و من اینجا،
بی حس و کرخ
ولو شدم.