این بازدَمی که پوست مرا نوازش میکند
از قلبی بیرون میدمد که وفادار به من است؛
در من نجوا میکند
طعم شیرین عشق او
در من کلمات مهربانانه را با جان و دل نجوا میکند؛
عطرش در هوا میپیچد و گرداگرد من را احاطه میکند
خوشایند و مطبوع همچون آواز من
لطیف همچون آن بازدَم
که این ملودیها را به من میبخشد
و روح و نفخه حیاتی که دردهایم را میزداید
آری ... با عشق
قلب قدرت رویا پیدا میکند؛
بگذار قلبت به ستارهاش سفر کند
آنگاه ما را به خاستگاه خورشید هدایت خواهد کرد:
فضایی بس بیکران
بوسهای که به لبهایم تصادم پیدا میکند
بازدَمی که به این شب، زندگی میبخشد
خاطراتی پاک و ساده
که از دل ملودیها بیرون آمدهاند
و احساساتی قوی که نفسمان را در سینه حبس میکنند
آری ... با عشق
قلب، قدرت رویا پیدا میکند؛
بگذار قلبت به ستارهاش سفر کند
آنگاه ما را به خاستگاه خورشید هدایت خواهد کرد:
فضایی بس بیکران
بازدَم
از این قلب
بازدَم
همچون یک آه