تا حالا شده بخوایش؟
بد هم بخوایش؟
آه .. خدای من
ویرونم میکنه
تا حالا شده باهاش بجنگی؟
با وجود اینهمه درد اما قدرت زیادی
در رگهام احساس میکنم
خون میره ... داره خون میره
از قلب کوچولوی سردم
آه ... نمیتونم خودم رو تحمل کنم
و میدونم
تووی قلبم، این قلب کوچولوی سرد
یا باید زندگی کنم یا بمیرم؛
باور دارم که اگه فقط تلاش کنم
تو به خودت و من باور پیدا میکنی
به خودت و من
به خودت و من
به خودت و من
تا حالا متوجه شدی که
شرمنده بودم
در همهیِ عمرم؟
همه چیز رو به بازی گرفتم؛
میشه پنهونش کرد
اما قصه باز همونه؛
دارم از دستت میدم
حالایِ من رو ببین
که خون میره، داره خون میره
از قلب کوچولوی سردم؛
آه ... نمیتونم خودم رو تحمل کنم
و میدونم
توی قلبم، این قلب کوچولوی سرد
یا باید زندگی کنم یا بمیرم؛
باور دارم که اگر فقط تلاش کنم
تو به خودت و من باور پیدا میکنی؛
توی قلبم، این قلب کوچولوی سرد
یا باید زندگی کنم یا بمیرم؛
باور دارم که اگه فقط تلاش کنم
تو به خودت و من باور پیدا میکنی
به خودت و من
به خودت و من
به خودت و من
به خودت و من
به خودت و من
به خودت و من
به خودت و من
شاید این بار بتونم قوی باشم
ولی از اونجایی که خودم رو میشناسم
احتمالا اشتباه میکنم
شاید این دفعه بتونم برم یه جای دور
اما فکر کردن به اینکه تا حالا کجا بودهام
نمیزاره که شروع کنم