متاسفم كه امشب لبخندي به لب ندارم
دارم تمرين مي كنم تا رو به راه شوم
اما برعكس هميشه گريم روي صورتم نمي نشيند
اشكهايم از صورت دلقك وارم محوش مي كند.
خوب مي دانم كه مشكلات هر روز، بيهودگي ها و اضطراب هاي من به شما ارتباطي ندارد
كار من اين است كه شما رنج هاي خود را فراموش كنيد
شما اينجاييد تا رنج هاي خود را محو كنيد
امشب شما بابت آن به من پول مي دهيد
پس دماغ قرمزم رابه صورت مي گذارم
لا لا لا...
بچه ها ببخشيد اگر امشب خنده دار نيستم
اما اين لباس رنگي مرا به اندازه كافي مضحك كرده است
اين لباس به من چسبيده است
براي مدتي پشت اين لبخند فرشته وار خود را پنهان مي كنم اما نمي دانم چطور مي توانم از شرش خلاص شوم
من واقعا چه كسي هستم؟
من راهم را گم كرده ام راستي شما دردهاي مرا ديده ايد؟
به مانند سگي هستم كه مي خواهد افسار خويش را گاز بگيرد
اما امروز اتاق پر شده از تماشاچي
شما مي خواهيد رنج هاي خود را محو كنيد
پس چاره اي ندارم جز اينكه دردهاي خود را بشورم و دماغ قرمز م را به صورت بگذارم
آيا من تنها كسي هستم كه نقاب به صورت دارد؟
آيا من تنها كسي هستم كه وانمود مي كند؟
آيا نقابي كه هر روز به چهره مي گذاريم برازنديمان است
يا اينكه براي صورتمان بزرگ است ؟
لا لا لا....
متاسفم كه امشب لبخندي به لب ندارم
دارم تمرين مي كنم تا رو به راه شوم
اما برعكس هميشه گريم روي صورتم نمي نشيند
اشكهايم از صورت دلقك وارم محوش مي كند.