تنها و بی عشق
گام برمیدارم، گام برمیدارم
نمیدانم چه کنم
حتی آسمان هم جوابَم نمیدهد
چون از تو می پرسم خوب ِ من
تاب ندارم فراموشَت کنم
آز آن شب، از آن شبی که
دادمَت از دست
سایههای شک و حسادت
دربرمیگیرندَم چون میاندیشم به تو
بگذار بگردم دنبال ِ تو
و چون یافتم ترا، چون یافتم ترا
باز آ
از یاد ببر گذشته را
دیروز را از یاد ببر امروز
از یاد ببر گذشته را
دیروز را از یاد ببر امروز
به وقت ِ خواب
در رویایم در کنار هم
میرویم به آسمان ِ آبی
اما برمیخیزم و
سرخ است آسمان، نیستی پیشَم
حتی اگر گناه من است
آن غمبار، آن غمبار
جدایی
نگاهی بر من فِکَن بهر خدا
باز دوستَم بدار، بازآ عشق ِ من
بگذار بگردم دنبال ِ تو