اولین روز زمین، اولین روز زمان
اولین فرصت عشق، اولین لحظهی جان
زندگی بیزنگار، بودن از جنس بلور
روز و شب هم پرواز به سبکبالی نور
فصل خاک و باران، سبزه و آیینه
ماه در بستر ابر با تبی در سینه
هفت سینی در دست، قلب گلخانهی عشق
نوترین تعبیر است خواب افسانهی عشق
آسمان چرخی زد، خاک در هم پیچید
آب در آیینه، سایهای با خود دید
چشمهها سرخ شدند مثل وهمی ناگاه
آرزوها ماندند در غباری از آه
باد فریاد سفر و سکوتی سوزان
نوبت چلهی عشق، آرش و تیر و کمان
چشم شرم از تهمت، حرم آتش را دید
رفت آنسوی خطر تا سیاوش را دید
آسمان دریا گشت، هفت خانی از عشق
عاقلان سرگردان در جهانی از عشق
راز چندین خورشید، همنشین با رویا
باز هم بیداری، باز هم این دنیا
هر تپش فتحی نو، فرصتی تا بودن
لحظهای از رفتن، عشق را پیمودن