اونا شبها به پیاده روی میرن
تا طلوع آفتاب
صبح برای خوابیدنـه
توی خیابونهای تاریک، جستجو میکنن
تا به روش خودشون، خدا رو ببینن
شب رو برای گریههات نگه دار
گریههات
میخونن لالای
و وقتی شب تموم میشه، لندن استراحت میکنه
پس به سمت رودخانه میریم
جایی که ارواح ویکتوریایی عبادت میکنن
تا طلسمشون شکسته بشه
به زیر قوس پل میریم
جایی که جادوگران هستن و میگن
توی اقیانوس پر از شهرهای ارواحه
اقیانوس
میخونن لالای
و وقتی شب تموم میشه، لندن استراحت میکنه
خدا در خانه هاست
و توی سر من
و در تمام گورستانهای لندن
خدا رو میبینم که به باغ من میاد
ولی نمیدونم چی میگه
برای قلبم که باز نبود
باز نبود
میخونن لالای
و وقتی شب تموم میشه، لندن استراحت میکنه
میخونن لالای
امروز لندن هیچ نوری نداره