به همین خاطره که اشک توی چشمام جمع شده
چون دست هامون توی دست همدیگه نیستند
منم یه کم می لرزم
به همین خاطره که دیگه نمی تونم صبر کنم
به همین خاطره که می خواهیم به راهمون ادامه بدیم
به همین خاطره که نزدیک شب هستیم
به همین خاطره که دنیا سرگیجه آوره
به همین خاطره که ما یه روز تنبیه می شیم
به همین خاطره که مثل یه بچه چهار دست و پا راه میرم
به همین خاطره که دیگه لباسی برای پوشیدن ندارم
این خدای خوبه که ما رو به وجود آورده
این خدای خوبه که ما رو از بین میبره
به همین خاطره که هیچ چیزی نمی تونه اتفاق بیفته
از وقتی که لازمه عدالت باشه
من توی این کاروان به دنیا اومدم
و ما این جا رو ترک می کنیم
می ریم میایم
و چون پوستم تنها چیزیه که دارم
که به زودی استخوان هام به باد خواهد رفت
من توی این کاروان به دنیا اومدم
و ما این جا رو ترک می کنیم، میریم میایم
میایم
Tu lu tu, tu lu tu...
میایم
Tu lu tu, tu lu tu...