دور کن
این دستهای تاریکی را
به دنبال روحم می گردم
اینک، نسیم خنک
شمعهایم را خاموش می کند
حس من
تنها ترس است
.بی هیچ امیدی
هزاران ماه خاموش
به درازای هزاران زمستان
هزاران ستاره ی افتاده
شمع؛ در رحِم سوزان
ما سعی کردیم که از یاد نبریم
آنها درون ما زنده اند
گرچه به آرامی می میرند، به محض تمام شدن هر شمع
هزاران ماه خاموش
به درازای هزاران زمستان
هزاران ستاره ی افتاده
شمع؛ در رحِم، سوزان
ما سعی کردیم که از یاد نبریم
آنها درون ما زنده اند
گرچه به آرامی می میرند، به محض تمام شدن هر شمع