در وطنم درختی هست
که نامش فراموشی است
که دلمردگان برای تسکین خود پیش آن میروند، ویدالیتا (زندگی کوچک)!
برای اینکه به تو فکر نکنم
زیر درخت فراموشی
شبانگاه دراز کشیدم، ویدالیتا
و به خواب عمیقی فرو رفتم
هنگام بیدار شدن از آن خواب
دوباره به تو فکر کردم
یادم رفته بود، ویدالیتا، که هنگام دراز کشیدن فراموشت کنم