پس داری میری
هنگام صبح
با اولین قطار
خوب میتونستم بگم همه چیز روبراهه
و میتونستم تظاهر کنم و خداحافظی کنم
بلیط برات گرفتم
چمدونتو آوردم
لبخند رفتنتو دیدم
اوه میتونستم بگم که راه و رسمش همینه
و میتونستم تظاهر کنم، و تو نخواهی دانست
...که دروغ میگفتم
(همسرایی)
چون نمیتونم دوستت نداشته باشم
نه، نمیتونم دوستت نداشته باشم
نه، نخواهم تونست دوستت نداشته باشم
چرا من باید؟
ما یک تاکسی گرفتیم
به ایستگاه
کلمه ای گفته نشد
و من دیدم که تو از خیابان میگذری
شاید برای آخرین بار، نمیدونم
احساس حقیر بودن
صدای غرش
از ریل راه آهن
و وقتی صدای سوت قطار رو میشنوم
دور خواهم شد و تو نخواهی دانست
...که من اشک خواهم ریخت
(همسرایی)
چرا باید
حتی تلاش کنم؟
من همیشه اینجا در کنارت خواهم بود
چرا، چرا، چرا؟
من هرگز نمیخواستم خداحافظی کنم
چرا حتی تلاش کنم؟
اگه تو تغییر کنی، نظرت رو عوض کنی
من همیشه اینجایم
پس داری میری
هنگام صبح
با اولین قطار
خوب میتونستم بگم همه چیز روبراهه
و میتونستم تظاهر کنم و خداحافظی کنم
...ولی اینها دروغ میشد
(همسرایی)
چرا باید
حتی تلاش کنم؟
(همسرایی)
چرا من باید
چرا من باید
بمن بگو چرا
چرا باید حتی تلاش کنم؟