یک ملودی هست
که احساس میکنم اکنون
از ذهنم عبور می کند
از قلب از درون
اما آنجا باقی میماند
و با صدایی میخوانمش که نمیشناسم
و آنجا باقی می ماند
و نوری میپراکند که نمیشناسم
عشق عزیزم
دیگر مرا زجر نده
من همچنان ایستاده ام
در نقطه ای که برایت بمیرم
و اگر بروم
تو نمیپرسی چرا
یک ملودی هست
که شاید بگوید چیست
آنگونه که
میخواستم زندگی را
آنچه میخواهم بیان کنم
آنچه که نمیدانی
و شاید هرگز در نیابی
و شاید هرگز در نیابی