منجمد تو جایی که توش پنهان شدم
نمیترسم که آسمونم رو نقاشی کنم
بعضی های میگن من عقلمو از دست دادم
برادر تلاش کن و امیدوار باش تا پیدا کنی
تو همیشه خیلی دور بودی
من میدانم که درد هیچوقت دور نمیشه
مث تو که عادت داشتی اینکاروبکنی
رزها توی گلدون سفید
که با تیغ های کنار برگ ها خونی شدن
فرو میریزند چون من با دستم تا جایی که میتوانم محکم اونارو را میکُِشم
تو همیشه خیلی دور بودی
من میدانم که درد هیچوقت دور نمیشه
مث تو که عادت داشتی اینکاروبکنی
عکس ها توی جعبه ای توی خونه
زرد میشن با قاب سبز
واسه همین من به سختی میتونم صورتتو بببینم
تصور میکنم که اون رنگ چه مزه ای داره
تو همیشه خیلی دور بودی
من میدانم که درد هیچوقت دور نمیشه
مث تو که عادت داشتی اینکاروبکنی
مث تو که عادت داشتی اینکاروبکنی